Everything is okay in the end. If it’s not okay, then it’s not the end
Don’t cry over anyone who won’t cry over you
Good friends are hard to find, harder to leave, and impossible to forget.
You can only go as far as you push.
Actions speak louder than words.
The hardest thing to do is watch the one you love, love somebody else.
If you think that the world means nothing, think again. You might mean the world to someone else.
When it hurts to look back, and you’re scared to look ahead, you can look beside you and your best friend will be there
True friendship never ends.
Good friends are like stars….You don’t always see them, but you know they are always there.
Don’t frown. You never know who is falling in love with your smile.
What do you do when the only person who can make you stop crying is the person who made you cry?
Love starts with a smile, grows with a kiss, and ends with a tear.
هرچیزی آخرش درست میشه. اگه درست نشد پس آخرش نیست
برای کسی که برات گریه نمی کنه، گریه نکن
پیدا کردن دوستان خوب سخته، ترک کردنشون سخت تره و فراموش کردنشون غیرممکنه
هر چی هل بدی همونقدر جلو می ری
کارها بلندتر از کلمات حرف می زنن
سخت ترین چیز، اینه که ببینی کسی رو که دوست داری، عاشق یکی دیگه باشه
اگه فکر می کنی که دنیا معنایی نداره، یکبار دیگه فکر کن.شاید بتونی با یکی دیگه دنیا رو معنا کنی
وقتی نگاه کردن به عقب سخته و ازنگاه کردن به جلو می ترسی، کنارتو نگاه کن و بهترین دوستت اونجا خواهد بود
دوستی واقعی هرگز انتها نداره
دوستان خوب مثل ستاره ها می مونن. همیشه اونا رو نمی بینی ولی میدونی همیشه هستن
اخم نکن.هیچ وقت نمی دونی چه کسی با لبخندت، عاشقت میشه
چه کار می کنی وقتی تنها کسی که میتونه جلوی گریه ات رو بگیره ، کسی باشه که باعث گریه ات شده
عشق با لبخندی شروعی میشه، با بوسه ای رشد می کنه و با اشکی خاتمه پیدا می کنه.
مکالمه انگلیسی چگونه صورت میگرد؟ کلی هزینه می کنید، کلاس زبان می رویدی، منابع و کتاب های آموزش انگلیسی می خوانید ، منابع صوتی انگلیسی گوش می هید، ولی هنوز هم نمی توانید انگلیسی صحبت کنید. هنوز هم از یک مکالمه ساده انگلیسی هراسانید. چند سال تلاش می کنید ولی هنوز هم در یک مکاله انگلیسی چند دقیقه ای نفس نفس می زنید. در بین صحبت کردنتان دائم به خود می گویید آیا اینجا رو درست گفتم؟ اگه یه جور دیگه ای می گفم بهتر نبود؟ و … ولی واقعا چرا؟ آیا تا به حال به این نکته فکر کرده اید شاید راه و روش درست نیست؟ اگر اصول آموزش مکالمه انگلیسی که من از آن پیروی می کنم اشتباه باشد چه؟ اگر شما هم گفته های پاراگراف بالا را قبول دارید، پس بهتر است در ادامه مطلب به نکاتی که ذکر می شود توجه نمایید. هفت قانون طلایی یادگیری آسان مکالمه زبان انگلیسی طبق متد Effortless English (انگلیسی بدون زحمت) تصور کنید بدون فکر کردن انگلیسی صحبت می کنید کلمات به آسانی و به سرعت به واسطه زبان شما ادا میشوند و همچنین در آن واحد مفهوم صحبت های دیگران را درک می کنید برای اینکار شما باید شیوه یادگیری مکالمه زبان انگلیسی خود را تغییر بدهید.اولین قدم کنارگذاشتن یادگیری لغات زبان انگلیسی است تعجب کردید ؟؟ بله درست است. لغات را حفظ نکنید انگلیسی زبانها, انگلیسی را بر اساس یادگیری لغات نمی آموزند بلکه انها اصطلاحات( عبارات) را یادمی گیرند که ترکیبی از یک گروه لغت می باشند که معنی خاص خود را می دهند. بر اساس تحقیقات صورت گرفته یادگیری مکالمه زبان انگلیسی با اصطلاحات (عبارات) ۴ تا ۵ برابر سریعتر از یادگیری زبان انگلیسی بر اساس تک لغات می باشد همچنین دانش آموزانی که اصطلاحات (عبارات) را یادمی گیرند گرامر بیشتری هم بلدند. هرگز کلمات را بصورت جداگانه و منفرد یادنگیرید هرگز . وقتی یک لغت جدید می بینید همیشه اصطلاحی( عبارت) را که این لغت جدید در آن به کاربرده شده است یادداشت کنید و وقتی می خواهید مرور کنید همیشه همان اصطلاحات (عبارات) را مطالعه کنید و نه کلمات را اصطلاحات (عبارات) را گردآوری کنید مکالمه و گرامر زبان شما ۴-۵ برابر سریعتر بهبود می یابد باز تکرار می کنم هرگز هیچ تک لغت را در دفتریادداشت ننویسید و کلمات را نه بصورت تکی بلکه بصورت اصطلاحات(عبارات) یادداشت و مطالعه کنید همین الان اینکار را بکنید کتابهای گرامر را کنارگذاشته و فراموششان کنید . گرامربه شما آموزش می دهد که شما به زبان انگلیسی فکر کنید ولی شما می خواهید به صورت خودکار با زبان صحبت کنید بدون فکر کردن بدین صورت شما مثل یک انگلیسی زبان انگلیسی را یادمی گیرید . قانون سوم و مهمترین قانون : اول گوش کنید شما هر روز باید به انگلیسی گوش فرادهید متون انگلیسی را نخوانید بلکه فقط گوش دهید خیلی ساده است این کلید موفقیت شما در یادگیری مکالمه انگلیسی است خواندن متون انگلیسی را بیخیال شوید و گوش دادن به صورت مداوم و روزانه را شروع کنید انگلیسی را با گوشهایتان یادبگیرید و نه با چشمهایتان در اغلب مراکز آموزش زبان شما با چشم زبان را یادمی گیرید شما متون انگلیسی را می خوانید و قواعد گرامری را فرامی گیرید اما برای موفقیت در یادگیری مکالمه انگلیسی باید سیستم شنیداری را جایگزین کنید شما باید روزی ۲-۳ ساعت فقط به انگلیسی گوش دهید بدین صورت مکالمه شما به سرعت بهبود می یابد و انگلیسی را به اسانی صحبت می کنید اغلب وقت خود را به شنیدن اختصاص بدهید این کلید یادگیری مکالمه عالی می باشد. (جهت مشاهده مطالب رایگان منابع صوتی انگلیسی اینجا کلیک کنید) قانون چهارم : یادگیری آرام و عمیق بهترین است راز یادگیری راحت مکالمه انگلیسی یادگیری دقیق کلمات و عبارات انگلیسی می باشد اینکه ما توضیح کلمات را بدانیم و یا فقط برای آزمون انرا در حافظه بسپاریم کفایت نمی کند بلکه باید ملکه ذهن ما شوند.برای یادگیری مکالمه انگلیسی باید بارها و بارها یک درس را مطالعه کنیم شما باید خیلی عمیق مطالعه کنید مطالعه عمیق مکالمه راحت اما چگونه اینکار انجام شدنی است : برای اینکار فقط لازم است چندین بار یک درس را مطالعه کنید مثلا اگر شما یک کتاب صوتی دارید قبل از اینکه به درس ۲ بروید درس ۱ را ۳۰ بار گوش دهید . مثلا ۱۰ ورز و روزی ۳ بار اما چگونه می توان گرامر را بطور عمیق یادگرفت …. در قسمت های بعد به این بخش هم خواهیم رسید برای یادگیری طبیعی و نه دستوری گرامر انگلیسی باید یک داستان ( نوشته – پاراگراف و .. ) صوتی را انتخاب کنید که افعال آن در زمان حال صرف شده اند حال به یکی از دوستان که به انگلیسی مسلط تر است بگویید همین نوشته را در یک زما دیگر ( گذشته ساده – آینده – گذشته کامل و .. ) بنویسد و برایتان ضبط کند و دوباره انرا گوش کنید حال شما می توانید با یک نوشته ( صدا) چندین حالات گرامری را یادبگیرید و شما لازم نیست قواعد گرامری را یادبگیرید فقط با شنیدن این نوشته در زمانهای مختلف با این زمانها آشنا خواهید شد و گرامر شما خودبخود بهبود می یابد .قانون چهارم لازمه این قانون است یعنی یادگیری عمیق ( تکرار – تکرار – تکرار) خوب این یعنی چی ؟ اگر می خواهید انگلیسی واقعی یعنی همان انگلیسی که در جوامع انگلیسی زبان استفاده می شود را یاد بگیرید باید از منابعی استفاده کنید که در این باره نگاشته شده اند نظیر فیلمها , مجلات واقعی , کتب صوتی واقعی , رادیوها و… واقعی منظور این است که انگلیسی زبان ها خودشان از آن استفاده می کنند گوش می دهند , نگاه می کنند و می خوانند . اگر بنا دارید انگلیسی واقعی را بفهمید و صحبت کنید بایدعلاوه بر مطالعه دوره هایی که صرفا برای آموزش انگلیسی طرح شده اند به منابعی روی بیاورید که انگلیسی زبانان روزانه از آنها استفاده می کنند در این صورت است که شما انگلیسی که یادمی گیرید منطبق با انگلیسی است که در جوامع انگلیسی زبان استفاده می شود کسانی هستند که ۴ سال از وقت خود را صرف یادگیری انگلیسی کرده اند اما از فهم مکالمات انگلیسی زبانان عاجزند چرا ؟ مشکل از شما نیست مشکل از مدرسه آموزش زبان شماست . دوره های آموزش زبان و سی دی های آموزشی و دیگر هیچ پس در کنار این منابع از منابعی که در انها انگلیسی واقعی مشاهده می شود و یا استعمال می شود هم استفاده نمایید قانون هفتم : گوش کنید و جواب دهید نه اینکه فقط گوش دهید و تکرارکنید درکنار هر درسی سوالاتی هم مطرح میشوند همیشه به سوالات جواب دهید و ازکنار انها نگذرید . بهنگام گوش دادن به منابع صوتی از یکی از دوستان بخواهید در باره داستان از شما سوال کند و شما به آنها جواب دهید این به شما یادمی دهد که سریع فکر کنید و جواب را پیداکنید. اینها ۷ قانون طلایی یادگیری آسان مکالمه انگلیسی طبق متد – ا فورتلس انگلیش – بودند مطمئنا نظریه های متفاوتی در زمینه یادگیری انگلیسی به گوش شما خورده و یا دیده اید و هیچ کدام از اینها کامل نیستند و هیچ کدام از اینها هم شاید استباه نباشند ولی به یاد داشته باشید راههای یادگیری زبان بی نهایت هستند یکی آموزش انگلیسی از طریق رادیو , یکی آموزش انگلیسی از طریق فیلم با زیرنویس , دیگری از طریق فلان دوره آموزشی , فلانی فقط از طریق چت با انگلیسی زبانان و الاماشاالله . پس وقت را غنیمت شمرده و از هر جا که شروع کنید درست شروع کرده اید . انگیزه جرقه و پشتکار و مطالعه مداوم کاتالیزور یادگیری زبان انگلیسی می باشد .
قانون اول : همیشه در پی یادگیری اصطلاحات (عبارات) باشید و نه تک لغت ها
قانون دوم : از یادگیری گرامر انگلیسی دست بردارید
قانون پنجم : یادگیری گرامر با اسفاده از یک داستان در قالب چندین زمان مختلف
قانون ششم : برای بهبود انگلیسی باید دروس و منابع انگلیسی واقعی را هم مطالعه کنید
اعداد اعشاری (decimals): 0.5 = Point five OR Zero point five 0.9 = Point nine OR Zero point nine 1.6 = One point six 12.93 = Twelve point nine three OR Twelve point ninety-three 59.367 = Fifty-nine point three six seven *** اعداد کسری (fractions): 1/3 = One third OR a third 2/3 = Two-third 3/5 = Three-fifth 7/42 = Seven forty-second 1 (1/4) = 1.25 = One and a quarter 2 (1/2) = 2.5 = Two and a half 8 (3/4) = 8.75 = Eight and three quarters
With the passing away of his brother Hasan(A) in 50 AH, Husain (A) became the leader of the household of the Holy Prophet (S). He respected the agreement of peace signed by Hasan (A) and Muawiya, and, despite the urging of his followers, he did not undertake any activity that threatened the political status quo. Rather he continued with the responsibility of looking after the religious needs of the people and was recognised for his knowledge, piety and generosity. An example of the depth of his perception can be seen in his beautiful du'a on the day of Arafat, wherein he begins by explaining the qualities of Allah, saying:
What is Ashura ?
In the month of Muharram 61 AH (approx. 20 October 680 AD), an event took place in Iraq at a place known as Kerbala on the bank of the river Euphrates. It seemed in those days insignificant from the historical point of view. A large army which had been mobilised by the Umayyad regime besieged a group of persons numbering less than a hundred and put them under pressure to pay allegiance to the Caliph of the time and submit to his authority. The small group resisted and a severe battle took place in which they were all killed.
It appeared at that time that like hundreds of similar events, this battle would be recorded in history and forgotten in time. However, the events that occurred on the 10th day of Muharram in Kerbala were to become a beacon and an inspiration for future generations. In this article, we shall examine briefly the principal adversaries.
Who is Hussain ?
The leader of the small band of men who were martyred in Kerbala was none other than Husain (A), son of Ali bin Abi Talib (A) and grandson of the Holy Prophet (S). Who was Husain? He was the son of Fatima (A) for whom the Holy Prophet (S) said, "Husain is from me and I am from Husain. May God love whoever loves Husain." [1]
" (Oh Allah) How could an argument be given about Your Existence by a being whose total and complete existence is in need of you? When did you ever disappear so that you might need an evidence and logic to lead (the people) towards You? And when did You ever become away and distant so that your signs and effects made the people get in touch with you? Blind be the eye which does not see You (whereas) You are observing him. What did the one who missed You find? And what does the one who finds You lack? Certainly, the one who got pleased and inclined toward other than You, came to nothingness (failed)."
On the other hand, we have Yazid, whose father (Muawiya) and grandfather (Abu Sufyan - the arch-enemy of the Prophet) had always tried to sabotage the mission of the Holy Prophet, and who showed his true colour by stating in a poem, "Bani Hashim had staged a play to obtain kingdom, there was neither any news from God nor any revelation." [2]
Mas'udi writes that Yazid was a pleasure-seeking person, given to wine drinking and playing with pets. It is no wonder that Husain's response to Yazid's governor, when asked to pay allegiance to Yazid was, "We are the household of the prophethood, the source of messengership, the descending-place of the angels, through us Allah had began (showering His favours) and with us He has perfected (His favours), whereas Yazid is a sinful person, a drunkard, the killer of innocent people and one who openly indulges in sinful acts. A person like me can never pledge allegiance to a person like him ..." [3]
The revolution of Husain (A) was an Islamic movement spearheaded by one of the great leaders of Islam. The principles and laws of Islam demanded that Husain (A) act to warn the Ummah of the evil situation which it was in, and to stand in the way of the deviating ruler. As Husain (A) himself remarked when he left Madina for the last time, "I am not rising (against Yazid) as an insolent or an arrogant person, or a mischief-monger or tyrant. I have risen (against Yazid) as I seek to reform the Ummah of my grandfather. I wish to bid the good and forbid the evil." [4]
Hussain (A) was killed on the battlefield as he did Sajdah. His head was removed from his body on the plains of Kerbala, mounted on a spear, and paraded through villages and towns as it was taken to Damascus and presented at the feet of Yazid.
Why remember Ashura ?
Why is Husain (A) regarded as the "leader of the martyrs" ? It is because he was not just the victim of an ambitious ruler. There is no doubt that the tragedy of Kerbala, when ascribed to the killers, is a criminal and terrible act. However when ascribed to Husain (A) himself, it represents a conscious confrontation and a courageous resistance for a sacred cause. The whole nation had failed to stand up to Yazid. They had succumbed to his will, and deviation and regression towards the pre-Islamic ways were increasing.
Passiveness by Husain (A) in this situation would have meant the end of Islam as we know it. Thus Husain (A) took upon himself the responsibility of the whole nation. The greatest tragedy was that one who stood up for the noblest of causes, the defence of Islam, was cut down in so cruel a manner.
It is for this reason that the sacrifice of Husain (A) is commemorated annually throughout the Muslim world. Our sorrow never abates as we relive the tragedy. As Allama Iqbal says in his Baqiyat (in Urdu):
Ronay wala hoon Shaheed-e-Kerbala key gham men main,
Kya durey maqsad na dengey Saqiye Kausar mujhey
I am one who weeps at the plight of the Martyr of Kerbala
Won't the reward be given to me by the Keeper of Kauser (Imam Ali (A))
The commemoration of Ashura on the 10th of Muharram every year serves to remind us of the sacrifices of the family of the Prophet (S). It also makes us aware of the people, then and now, who tried to destroy Islam and the family of the Prophet (S) and all that they stood for - as well as those who watched, listened and did nothing.
گفتگو با خدا متن انگلیسی با ترجمه فارسی
گفتگو با خدا I dreamed I had an interview with god. خواب دیدم .در خواب با خدا گفتگویی داشتم . God asked خدا گفت : So you would like to interview me پس می خواهی با من گفتگو کنی؟ I said ,If you have the time گفتم اگر وقت داشته باشید. God smiled خدا لبخند زد. My time is eternity وقت من ابدی است. What questions do you have in mind for me چه سوالاتی در ذهن داری که می خواهی از من بپرسی؟ What surprises you most about human kind چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند؟ God answered خدا پاسخ داد: That they get bored with child hood این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند، They rush to grow up and then , عجله دارند زودتر بزرگ شوند و بعد، long to be children again حسرت دوران کودکی را می خورند. That they lose their health to make money اینکه سلامتشان را صرف به دست آوردن پول می کنند ، and then و بعد lose their money to restore their health پولشان را خرج حفظ سلامتی می کنند. That by thinking anxiously about the future اینکه با نگرانی نسبت به آینده They forget the present , ، زمان حال را فراموش می کنند. such that they live in nether the present آنچنان که دیگر نه در حال زندگی می کنند ، And not the future نه در آینده That they live as if they will never die این که چنان زندگی می کنند که گویی ، نخواهند مرد. and die as if they had never lived وآنچنان می میرند که گویی هرگز نبوده اند. God's hand took mine and خداوند دستهای مرا در دست گرفت we were silent for a while و مدتی هر دو ساکت ماندیم. And then I asked بعد پرسیدم As the creator of people به عنوان خالق انسانها What are some of life lessons you want them to learn می خواهید آنها چه درسهایی از زندگی را یاد بگیرند ؟ God replied , with a smile خداوند با لبخند پاسخ داد : To learn they can not make any one love them یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود but they can do is let themselves be loved اما می توان محبوب دیگران شد. T o learn that it is not good to compare themselves یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند To learn that a rich person is not one who has the یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد. but is one who needs the least بلکه کسی است که نیاز کمتری دارد. To learn that it takes only a few seconds to open یاد بگیرند که ظرف چند ثانیه می توانیم زخمی عمیق، در دل , and it takes many years to heal them ولی سالها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التیام یابد. To learn to forgive by practicing for giveness با بخشیدن بخشش یاد بگیرند. T o learn that there are persons who love them یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را عمیقا دوست دارند. But simly do not know how to express or show اما بلد نیستند احساسشان را ابراز کنند یا نشان دهند. T o learn that two people can look at the same یاد بگیرند که می شود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند، and see it differently اما آن را متفاوت ببینند. To learn that it is not always enough that they be یاد بگیرند که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخشند. The must forgive themselves بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند. And to learn that I am here و یاد بگیرند که من اینجا هستم ALWAYS همیشه
کرد
to others
most
profound wounds in persons we love
کسانی که دوستشان داریم ایجاد کنیم،
dearly
their feelings
thing
forgiven by others
حجم فایل:547 KB
رمز فایل:http://eltc.persianblog.ir
Destiny
During a momentous battle, a Japanese general decided to attack even though his army was greatly outnumbered. He was confident they would win, but his men were filled with doubt.
On the way to the battle, they stopped at a religious shrine. After praying with the men, the general took out a coin and said, "I shall now toss this coin. If it is heads, we shall win. If it is tails we shall lose."
"Destiny will now reveal itself."
He threw the coin into the air and all watched intently as it landed. It was heads. The soldiers were so overjoyed and filled with confidence that they vigorously attacked the enemy and were victorious.
After the battle. a lieutenant remarked to the general, "No one can change destiny."
"Quite right," the general replied as he showed the lieutenant the coin, which had heads on both sides.
سرنوشت
در طول نبردی مهم و سرنوشت ساز ژنرالی ژاپنی تصمیم گرفت با وجود سربازان بسیار زیادش حمله کند. مطمئن بود که پیروز می شوند اما سربازانش تردید داشتندو دودل بودند.
در مسیر میدان نبرد در معبدی مقدس توقف کردند. بعد از فریضه دعا که همراه سربازانش انجام شد ژنرال سکه ای در آورد و گفت:" سکه را به هوا پرتاب خواهم کرد اگر رو آمد، می بریم اما اگر شیر بیاید شکست خواهیم خورد".
"سرنوشت خود مشخص خواهد کرد".
سکه را به هوا پرتاب کرد و همگی مشتاقانه تماشا کردند تا وقتی که بر روی زمین افتاد. رو بود. سربازان از فرط شادی از خود بی خود شدند و کاملا اطمینان پیدا کردند و با قدرت به دشمن حمله کردند و پیروز شدند.
بعد از جنگ ستوانی به ژنرال گفت: "سرنوشت را نتوان تغییر داد(انتخاب کرد با یک سکه)"
ژنرال در حالی که سکه ای که دو طرف آن رو بود را به ستوان نشان می داد جواب داد:" کاملا حق با شماست
مادر من: My Mother My mom only had one eye. I hated her... she was such an embarrassment. One day, a letter regarding a school reunion came to my house in Singapore. So I lied to my wife that I was going on a business trip. After the reunion, I went to the old shack just out of curiosity. My neighbors said that she is dead. I did not shed a single tear. They handed me a letter that she had wanted me to have. My dearest son, I think of you all the time. I'm sorry that I came to Singapore and scared your children.I was so glad when I heard you were coming for the reunion. But I may not be able to even get out of bed to see you. I'm sorry that I was a constant embarrassment to you when you were growing up. You see ... when you were very little, you got into an accident, and lost your eye. As a mother, I couldn't stand watching you having to grow up with one eye. So I gave you mine. I was so proud of my son who was seeing a whole new world for me in my place with that eye With my love to you مادر من مادر من فقط یک چشم داشت. من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود. اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت. یک روز اون اومده بود دم در مدرسه که به من سلام کنه. خیلی خجالت کشیدم. آخه اون چطور تونست این کار رو با من بکنه ؟ به روی خودم نیاوردم، فقط با تنفر بهش یه نگاه کردم و فورا از اونجا دور شدم. روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت، هووو، مامان تو فقط یک چشم داره.فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم. کاش مادرم یه جوری گم و گور میشد.روز بعد بهش گفتم، اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال کنی چرا نمیمیری ؟!!! حتی یک لحظه هم راجع به حرفی که زدم فکر نکردم، چون خیلی عصبانی بودم.احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت. دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم. سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم.اونجا ازدواج کردم، واسه خودم خونه خریدم، زن و بچه و زندگی از زندگی، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم. تا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه هاشو، وقتی ایستاده بود دم در، بچه ها به اون خندیدندو من سرش داد کشیدم که چرا خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا اونم بی خبر. سرش داد زدم، چطور جرات کردی بیای به خونه من و بچه ها رو بترسونی؟! اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که به من بدن. خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میای اینجا. ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تو رو ببینم. وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم. آخه میدونی ... وقتی تو خیلی کوچیک بودی، تو یه تصادف، یک چشمت رو از دست دادی. به عنوان یک مادر، نمی تونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری با یه چشم بزرگ میشی
She cooked for students & teachers to support the family. There was this one day during elementary school where my mom came to say hello to me. I was so embarrassed. How could she do this to me? I ignored her, threw her a hateful look and ran out.
The next day at school one of my classmates said, EEEE, your mom only has one eye. I wanted to bury myself. I also wanted my mom to just disappear. So I confronted her that day and said. If you're only gonna make me a laughing stock, why don't you just die. My mom did not respond.
I didn't even stop to think for a second about what I had said, because I was full of anger. I was oblivious to her feelings. I wanted out of that house, and have nothing to do with her. So I studied real hard, got a chance to go to Singapore to study. Then, I got married, I bought a house of my own, I had kids of my own. I was happy with my life, my kids and the comforts. Then one day, my mother came to visit me. She hadn't seen me in years and she didn't even meet her grandchildren. When she stood by the door, my children laughed at her and I yelled at her for coming over uninvited. I screamed at her. How dare you come to my house and scare my children
GET OUT OF HERE! NOW!
And to this, my mother quietly answered, Oh, I'm so sorry. I may have gotten the wrong address, and she disappeared out of sight.
Your Mother
اون هیچ جوابی نداد....
گم شو از اینجا! همین حالا!
اون به آرامی جواب داد، خیلی معذرت میخوام.مثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم، و بعد فورا رفت و از نظر ناپدید شد.
یک روز، یک دعوت نامه اومد در خونه من در سنگاپور، برای شرکت در جشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم. بعد از مراسم، رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون البته فقط از روی کنجکاوی همسایه ها گفتن که اون مرده.
ولی من حتی یک قطره اشک هم نریختم.
"ای عزیزترین پسر من، من همیشه به فکر تو بوده ام.
منو ببخش که به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم
بنابراین چشم خودم رو دادم به تو. برای من افتخار بود که پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه"
با همه عشق و علاقه من به تو
مادرت